حکایتی از گلستان، باب چهارم (در فواید خاموشی)
جوانی خردمند، از فنونِ فضایلْ حظی وافر داشت و طبعی نافر؛ چندانکه در محافلِ دانشمندان نشستی، زبانِ سخن ببستی.باری، پدرش گفت: ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم. نشنیدى که صوفیاى مىکوفتزیرِ نعلین خویش میخى چند آستینش گرفت سرهنگیکه: بیا نعل بر ستورم بند! ــــــــــــــــنکته: …